پرسش و پاسخ

سلام استاد با این اراده ضعیف که هرروز میگیم صبح شروع میکنم و اون صبخ هنوز نیومده چکار کنیم؟

مریم:سلام استادعزیز.می خواستم بپرسم اینکه توفایل انتخاب رشته تون زدین مثلا 689 اجرایی پیام نور ورامین،اینا مال اعلام اولیه اس یا بعد از تکمیل ظرفیت؟وآیا فارغ التحصیل ارشد اجرایی می تونه به تدرسیم فکر کنه یاموقعیت های بهتری از تدریس میتونه پیدا کنه؟و بهتره بره دنبال اونا.آخه من تدریسوخیلی دوست دارم

استاد شرمنده ام منظورم انتگرال بود :(

مهسا اكبري سلام

صبا موسوی سلام بخشید میخواستم بدونم برای فارغ التحصیلان رشته ی اجرایی هم امکان تدریس در دانشگاه پیام نور هست یا نه؟!

سلام استاد.ظهر داغ تابستونیتون بخیر.مزاحمتون شدم بپرسم کسی که دوره ارشد تغییر رشته داده و از منابع طبیعی رفته مدیریت اجرایی مقاله هایی که دوران لیسانس در باره هوا واقلیم و یا هر موضوع غیرمرتبط دیگه ای ارایه کرده میتونه تو مصاحبه دکتری مدیریت به دردش بخوره یا حتما مقاله ها باید موضوعات مرتبط با مدیریت باشن؟

سلام استاد یه سوال داشتم ، چرا وقتی از tg u/v انتگرال می گیریم نسبت به u ،درحاصل یک v هم ظاهر می شود ؟ باتشکر

مهسا اكبري سلام استاد ممنون از فايل برنامه ريزي هوشمندي كه داخل سايت گذاشتيد و تحليل رياضي مديريت فقط يك سوال استاد فايل برنامه ريزي كه گذاشتيد با اوني كه قبلا روي سايت بود برنامه ريزي هوشمند فرق ميكنه ؟ خيلي برنامه جالبيه يك مدت كه به اون روش عمل ميكردم عالي بود يك مدت متاسفانه ازش غافل شده بودم دوباره شروع ميكنم

مهسا اكبري سلام بيتا جان ناراحت نشو بعضيها عادتشونه! كلا نگرانند

آرم،سلام بیتا که مطلب روز و زنگ تفریح داره بهترین دوست منه.سال گذشته که براس کنکور میخوندیم اون MBA میخوند و من اجرایی.ایشون پشتکار خوبی داره.تا Mروز آخر قبل از امتحان خوند ولی.بد شانسی آورد ولی من ماه آخر کم آوردم. امیدوارم امسال به آرزوش که نفر اول کنکور و قبولی.شریف هست،برسهههههههههه.

بيتا سلام استاد خسته نباشيد هدفم از نوشتن زنگ تفريح و مطلب روز اين بود كه كمي خستگيمون در بره انقدر همه نگران درس خوندن من شدن كه پشيمون شدم ببخشيد...

یانی:سلام استاد استاد به نظرتون آدم می تونه هم شاغل باشه تمام وقت یعنی از 8 صبح تا 6 بعداز ظهر که برسه خونه و هم برسه درسها رو بخونه می خوام بهره وری شرکت کنم و فقط روزانه یا شبانه دانشگاههای تهران رو میتونم برم ولی نمی دونم شروع کنم یا نمیرسم.به نظر شما ممکنه قبول شم؟ ممنون میشم اگر مثل همیشه بزرگواری کنید و راهنمایی بفرمایید.

مصطفی.استاد این جای خوندم گفتم برای شما هم بذارم جالب بود...همش سوالهای درسی نپرسیم ...من و پسر حاجی دیروز به دنیا آمدیم .. من و پسر حاجی داریم بزرگ می شویم .. پسر حاجی با جدیدترین کنسول های بازی خود را سرگرم میکند و من با بیل و کلنگ .. پسر حاجی مدرسه غیرانتفاعی میرود و من مدرسه دولتی،بغل دست اصغر تیزی که سه سال از من بزرگتر است .. پسر حاجی همان سال اول با سهمیه بهترین دانشگاه قبول شد و من هم همان دانشگاه قبول شدم اما نتوانستم بروم چون باید شکم مادر و خواهرانم را سیر میکردم .. پسر حاجی به لطف جبهه حاجی سربازی معاف شد و من ۲۳مین ماه خدمتم را در منطقه مرزی میگذرانم .. پسر حاجی امشب با دختر یک حاجی ازدواج کرد، و من برای پنجمین بار به خواستگاری ملیحه رفتم و .. پسر حاجی بعد از مراسم عروسی به خانه شیک شمال شهر که حاجی هدیه داده بود رفت و من فردا باید سراغ خانه اجاره ای جنوب شهر بروم .. پسر حاجی در اداره ای که حاجی رئیس است کار می کند و من در .. در نه .. سر .. سر فلکه .. با بیل و کلنگ خدا بیامرز پدرم .. پسر حاجی اتومبیل مدل ۲۰۱۳خود را از گمرک تحویل گرفت و من بدنبال کفاشی برای دوختن کفش های کهنه ام .. پسر حاجی برای بار هفتم به سفر حج رفت و من به خاطر۲۰۰هزار تومان به زندان افتادم .. پسر حاجی بازنشسته شد و من هنوز دنبال کار آبرومند .. پسر حاجی را در جکوزی و استخر ماساژ می دهند و من را خدا خیرش بدهد .. ملیحه .. پسر حاجی و من پیر شدیم .. پسر حاجی و من قلبمان درد میکند.. پسر حاجی دوا درمان در آلمان ، من اما هیچکس دردم را نمیداند .. پسر حاجی و من دیروز مردیم .. برایش مراسم در مسجد و بهترین تالار گرفتند ، چه مراسمی.. ، و ملیحه النگوهایش را برای خرج کفن و دفن من فروخت .. پسر حاجی و من قبرمان نزدیک هم است، هم اندازه .. پسر حاجی را به خاطر همه چیزهایی که داشت سوال پیچ کردند ، نتوانست جواب دهد .. بردندش یک جای گرم و داغ .. پیش حاجی و من را .. فرشته ها هرچه گشتند دارایی نداشتم .. رویشان نشد چیزی بپرسند .. بخاطر همه چیزهایی که نداشتم.. بخاطر شب هایی که با بچه ها خندیدیم ولی گرسنه خوابیدیم.. بخاطر نمازهایی که نشسته خواندم.. بخاطر شرمندگی وقت هایی که بچه ها چیزی میخواستند و من نداشتم.. بخاطر آن مشهد که با اتوبوس رفتیم.. بخاطر دستهایم که پینه بسته بود.. بردندم یک جای خوش آب و هوا .. پیش کارگر حاجی ; پدرم ..

مطلب روز: سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی خشک شدم بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می ماند ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود

(بیتا نفر اول کنکور mba93-نگفتم که ریا نشه دوست عزیز) زنگ تفریح روز: يکی از دوستام توی دانشگاه عاشق يه دختره شده بود که کاپشن آبی ميپوشيد... هوا گرم شده بود دختره بعد از عيد اون کاپشنو ديگه نپوشيد دوستم گمش کرد!!!